شوقی برای آپ کردن نداشتم و فقط دیدنه چندتا ایمیل باعث شد بیام بنویسم که زنده ام.
1- یه مدتی باز تو توهم بودم که .... ولی نشد و نمیشه انگار. خیلی سخته امید و ناامیدشدن
تایه موضوعی حل نشه نمیدونم چطوری میشه فکرشو از سر بیرون کنم
2- فردا عروسی دعوتیم و میریم ولایته همسر. منم نقش عکاس رو ایفا میکنم ، ببینم اولین پروژه ی عروسم به کجا میرسه :-))
3- خیلی خودجوش و سرخود انتخاب رشته ی خواهرمو خودم انجام دادم و با حذف و اضافه های سلیقه ایه خودم:/ حالا باید تو فکر پناهنده شدن تو ناکجااباد باشم چون اگه شهرسازی قبول شه منو میکشه!!!
4- دوتا مرغ عشق ، دوتا فنچ ، یکعدد قناری، یک نفر عروس هلندی و من : خونمون باغ وحش شده
و من هنوز زنده میباشم.
پ.ن: رفتن به وب گذر و دیدنه بازدیدکنندگان فقط منو میترسونه :/ هوووف، نفسسس عمیق